جدول جو
جدول جو

معنی چگور زدن - جستجوی لغت در جدول جو

چگور زدن
(کَ دَ)
رجوع به چگرزدن شود
لغت نامه دهخدا
چگور زدن
نواختن چگر چگر نواختن
تصویری از چگور زدن
تصویر چگور زدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دور زدن
تصویر دور زدن
پیرامون چیزی گردیدن، چرخیدن، گردش کردن
برگشتن و تغییر جهت دادن اتومبیل یا وسیلۀ نقلیۀ دیگر در خیابان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گول زدن
تصویر گول زدن
حیله کردن، فریب دادن، کلک زدن، مکایدت کردن، تبندیدن، غدر داشتن، غدر اندیشیدن، سالوسی کردن، ترفند کردن، حقّه زدن، غدر کردن، اورندیدن، دستان آوردن، پشت هم اندازی کردن، کید آوردن، نیرنگ ساختن، گربه شانه کردن، شید آوردن، خدعه کردن، چپ رفتن، فریفتن، نارو زدن، مکر کردن، تنبل ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چنبر زدن
تصویر چنبر زدن
دور خود حلقه زدن مانند حلقه زدن مار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چوب زدن
تصویر چوب زدن
کسی را با چوب کتک زدن
کنایه از قیمت گذاشتن و به فروش رساندن اجناسی از طریق حراج، حراج کردن جنس
فرهنگ فارسی عمید
(سِ دَ)
نواختن سازی که چگر و چگور نام دارد. ساززدن. چگر نواختن. عمل چگرزن و چگرچی و چگورنواز. بوسیلۀ چگر مطربی کردن. و رجوع به چگر و چگور و چگرچی و چگر زن شود
لغت نامه دهخدا
(دَرْ کَ تَ)
حلقه زدن:
درون دریا مد آمدی به روز دو بار
چنانکه چرخ زدی اندر آب او چنبر.
فرخی.
زین دو سه چنبر که بر افلاک زد
هفت گره بر کمر خاک زد.
نظامی.
رجوع به چنبر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ دَ)
خیمه زدن. چادر برپا کردن. خیمه افراشتن
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ دَ)
سحوری زدن:
اولاً وقت سحر زن این سحور
نیمشب نبود گه این شر و شور.
مولوی.
من هم از بهر خداوند غفور
میزنم بر در به امیدش سحور.
مولوی.
، ضرب سحور:
تا بجوشد زین چنین ضرب سحور
در درافشانی و بخشایش بحور.
مولوی.
رجوع به سحوری زدن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ چَ کَ دَ)
زیور بستن. (آنندراج). آرایش کردن و زینت دادن:
گویی که روز بزم تو از بس عطای تو
زیور زنند روی زمین را ز زر ناب.
عثمان مختاری (از آنندراج).
مجلس ز می زیور زده وز جرعه خاک افسر زده
صبح از جگر دم برزده مرغ از که آوا داشته.
خاقانی.
رجوع به زیور بستن شود
لغت نامه دهخدا
(فُ خُ تَ)
در تداول، غرزدن، گریه کردن شدید کودک نوزاد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
ضربت زدن به گوی بوسیله چوگان، بازی گوی و چوگان کردن: ایشان استعداد کرده بودند تا روز گوی زدن آمد، انجام دادن کاری: فراغ دلت هست و نیروی تن چو میدان فراخ است گویی بزن. (نظامی)، سبقت گرفتن، پیش افتادن، یا گوی تنهایی زدن، گوشه نشینی کردن انزوا گزیدن، یا گوی سلطنت زدن، سلطنت کردن فرمانروایی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
فریب دادن فریفتن: زده گولم منجم کذاب الف ابدال خویش را دریاب. (ظهوری مجموعه مترادفات)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فور زدن
تصویر فور زدن
تریاک کشیدن با وافور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سور زدن
تصویر سور زدن
به مهمانی رفتن سور خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوک زدن
تصویر چوک زدن
زانو زدن
فرهنگ لغت هوشیار
کتک زدن، قیمت گذاشتن و تقویم اجناس از طریق حراج. توضیح در موقع حراج شخصی که عهده دار فروش کالاست دو قطعه چوی را که در دست دارد بر هم می زند و آخرین بهای پیشنهاد شده را با صدای بلند اعلام می کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دور زدن
تصویر دور زدن
گردیدن چرخ زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چگر زدن
تصویر چگر زدن
نواختن چگر چگر نواختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چنبر زدن
تصویر چنبر زدن
حلقه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورور زدن
تصویر ورور زدن
غرزدن، گریه کردن شدید کودک نوزاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زور زدن
تصویر زور زدن
بکار بردن زور و نیرو فعالیت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شور زدن
تصویر شور زدن
((زَ دَ))
مضطرب بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فور زدن
تصویر فور زدن
((زَ دَ))
تریاک کشیدن با وافور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زور زدن
تصویر زور زدن
((زَ دَ))
نهایت تلاش خود را کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چوب زدن
تصویر چوب زدن
((زَ دَ))
کتک زدن، قیمت گذاشتن و تقویم اجناس از طریق حراج، حراج چیزی را زدن آن راحراج کردن یا بسیار ارزان فروختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چنبر زدن
تصویر چنبر زدن
((~. زَ دَ))
حلقه زدن
فرهنگ فارسی معین
حلقه زدن، دایره وار شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از دور زدن
تصویر دور زدن
Bypass, Circle, Circumvent, Saunter, Skirt
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از زور زدن
تصویر زور زدن
Maul, Strain
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گول زدن
تصویر گول زدن
Fool, Woo
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گول زدن
تصویر گول زدن
enganar, cortejar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دور زدن
تصویر دور زدن
обходить , кружить , избегать , прогуливаться , объезжать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از زور زدن
تصویر زور زدن
избивать , напрягаться
دیکشنری فارسی به روسی